حکایت

استاد فاطمی‌نیا از شهید ثانی نقل می‌کند:
روزی مردی با کاروان حجاج به سمت مکه حرکت می‌کرد. از دور هر گله‌ای می‌دیدند، متوقف می‌شدند و رییس کاروان، شیپوری داشت می‌نواخت تا چوپان گله را خبر کند تا کاروان را از خطر سگ گله در امان نگه دارد.
وقتی چنین صحنه‌ای را دید، زار اشک ریخت.

پرسیدند چرا؟

گفت: چهل سال است نماز می‌خوانم و اعوذبالله من الشیطان الرجیم می‌گویم. وقتی چوپان بی‌سوادی را صدا می‌کنیم، سگ گله رام می‌شود و از خطر دور می‌شویم. در این چهل سال چرا با شناخت و معرفت، به خدا از شر شیطان پناه نبردم؟
چوپان بی‌سوادی وقتی به او از شر و آسیب گله پناه بردیم ما را پناه داد، می‌شود خدای به آن بزرگی با اخلاص و نیت پاک به او از شر شیطان پناهنده شویم و او ما را پناه ندهد و در آغوش رحمت خود نگیرد؟؟؟

 

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.